
اگر کسی از ما بپرسد که آیا واقعاً شاد هستیم یا نه، قطعاً چند لحظهای درنگ می کنیم تا احوالمان را چک کنیم و ببینیم در چه وضعیتی هستیم. شاد بودن حقیقی، فقط به حال و احساسمان در آن لحظه که از ما پرسیده می شود؛ بستگی ندارد. بلکه با یک حساب سرانگشتی، باید برویم به سراغ اینکه ببینیم آیا در کل، غالباً خوش و خوشحال هستیم یا نه؟ اصلاً اینکه شاد هستیم یا نیستیم؛ دقیقاً یعنی چه؟ آخرین باری که شادی را تجربه می کردیم؛ کی بوده و چقدر تکرار میشود. آیا واقعاً از ته دل شادیم؟
بیایید کمی عمیقتر و جدیتر به موضوع شادی فکر کنیم. برای اینکه بفهمیم آیا شاد هستیم یا نه؛ باید اول بدانیم که چه چیزی ما را شاد میکند. مثلاً اگر سر حال نباشیم و دوست یا عزیزی، این سئوال معمولی را بپرسد که «چی میتونه خوشحالت کنه؟» دقیقاً می دانیم که چه جوابی به او بدهیم؟
نکته کلیدی درست همینجاست. چه چیزی ما انسانها را واقعاً خوشحال و شاد میکند؟ شادی ای که خلق و خوی ما را به طور پایدار و مدوام به سمت شادکامی ببرد و ما غالباً حالت و هیجاناتی را تجربه کنیم که ریشه در شادکامی داشته باشد. نه اینکه صرفاً شنگولانه بخندیم و سرخوش و خجسته باشیم؛ بلکه منبعی از قدرت و توانایی در درون ما وجود داشته باشد که حتی اگر پریشان و مضطرب باشیم، ما را تسکین بدهد؛ اگر شکست خورده باشیم، به ما امید و انگیزه شروع دوباره بدهد و اگر در تنگنا باشیم؛ توان لذت بردن از زندگی را بدهد و …. .
شادی حقیقی و مستمر، چهار ستون مهم دارد. اول اینکه بتوانیم با دیگران و محیط اطرافمان، روابط مناسب و خوبی برقرار کنیم. افراد و محیط های سازنده، رشد دهنده و دوستداشتنی را حفظ و تقویت کنیم و از افراد و محیط های آزاردهنده و مسموم، اجتناب کنیم. بله، اجتناب هم نوعی رابطه مناسب و مؤثر است!
دوم اینکه کارهایمان را با سرگرمی انجام بدهیم. کارهایی که دوست داریم را با لذت انجام بدهیم و کارهایی که دوست نداریم را، به چشم چالش حل مسئله ببینیم و سرگرم حل چالش بشویم. شاید کمی عجیب و نامفهوم به نظر برسد؛ اما اگر نگاهمان به کارها این طور باشد؛ به مرور، یا سرگرم کارهایی می شویم که دوستشان داریم یا سرگرم چالش هایی می شویم که باید آنها را حل کنیم.
سوم اینکه تجربه و خاطرهسازی کنیم. جنس تجربهها را به سمت تجربه های حسی و درونی ببریم. وقتی منبع و دلیل شادی را از ابزار و وسایل مادی و بیرونی، تا حد ممکن به سمت منابع غیرمادی و عاطفی ببریم، قدرت آغاز و مدیریت شادی، به دست خودمان می افتد. در این صورت، به جای اینکه تصور کنیم یا در ذهن خودمان شرط بگذاریم که اگر فلان ماشین یا وسیله را داشته باشیم، شاد می شویم؛ این قدرت را خواهیم داشت که اگر هم روزی آن وسیله را داشته باشیم؛ چطور از آن لذت ببریم و شادی را تجربه کنیم و یا چگونه بدون آن هم، شاد باشیم. آنهایی که همه چیز دارند ولی شاد نیستند؛ دقیقاً در همین مسئله ضعف دارند.
و در نهایت اینکه، مفید باشیم و به دیگران کمک کنیم. وقتی به کسی کمک می کنیم؛ پیش از او، خودمان شاد می شویم. کمک کردن و یاری دیگران، چرخه ای از عواطف و احساسات ایجاد و جاری می کند. چه کمک به یک آشنا باشد و چه کمک به غریبهای که هرگز ندیدیم و بعداً هم دوباره نخواهیم دید. کمک به مردم، کمک به طبیعت، کمک به حیوانات و …. . اینها موجب می شود در وجدان فردی خود، رضایت و شادی اثرگذاری و مفید بودن را تجربه کنیم و در وجدان جمعی، نقطه روشن و روزنه امیدی برای بقای انسانیت و عاطفه باشیم.
این چهار ستون اصلی شادکامی، هم افراد را به تجربه پایدار درونی می رسانند و هم شادکامی جمعی و عمومی جامعه را تقویت و مستحکم می کنند. شناختن این چهار عامل کلیدی و سرمایه گذاری بر روی آنها، روان افراد را سالمتر و جامعه را شادابتر نگه میدارد.
شادی تان مستمر و مداوم!
مهرناز نصریه
دبیر علمی کمیته روانشناسی رسانه انجمن روانشناسی اجتماعی ایران