پای ارادتهای آدمی راه به دروازههای شهود نمی برد، مگر به اشتیاق نانوشتهای در دل و خاطر بلند آفتابی در ذهن. والا همدلی راههای ندیده و نچشیدهی آرزو را چه به این همه. من اینگونه ها را میان بارش باران و آفتاب هشتم دی ماه عاقبت های به عافیت رسیده ی روزگار، در همنشینی پروانه با برگ، گنجشگ با درخت و همراهی آبرو با تلاش مردانی که نه زندگی را آنگونه جدی گرفتند که بر اثر آن حقی جانب کسی را ندیده پایمال نامرادی آز شود، نه مرگ را آنقدر که نتوان از آن به پایان کبوتر نام برد. و این جرگه ی ناتمام تماشا تنها از آن نسلی بود که دیروز های کاهگلی کی آشیان مرا با خود، در وزش بادها و باران ها و آفتاب های مکرر شادی بخش، معطر ساخته بودند. زندگی در کنار اینگونه ها خودش را به مرگ نزدیک تر می دید. و محمود به واقع یک ستوده شده در بین اینها همه ای بود که دیریافتمش اما با او به اندازه راه رفتم. اگرچه بی خبری دوران سخت و ملتهب کرونا مانع از دیدارهای موضوعی در قبال یار دیرین او سهراب می شد اما عاشقانه های آرام بن بست کوچه ی باغ فردوس در نزدیکی میدان تجریش، هنوز بهترین یادها در من از او و دیگرانی است که زندگی را تنها و تنها به عبارت عرق جبین و خاطر بلند اصالت خویش ساختند و چه آسوده رفتند و چه آرام گذشتند.
دکتر محمود فیلسوفی !
خدا نگهدار و جامت لبریز شهودهای ناآرام هر آنچه وصال است و امید و نور!
بی تردید خاطرم می ماند که برای سهراب چه می خواستی و چه باید کرد!
در این زمستان سرد تنها و کمی لجوج، که یار و همراه همیشگی ات، دکتر ماشاالله مدیحی عزیز نیز در سفر است، تو را به باغ ابدیت های ممکن حیات، آن سوی وحدت غریب اشیا، تو را به خاطر بلند عشق می سپارم و از درگاه بلند آینه، برایت نور و بلندی می جویم.
به امید حلاوت وصال، در جرگه ی بلند تماشاهای آن سوترهای نگاه، آنجا که به قول سهراب؛
” سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند.
تو را در قریه هایی دور، مرغانی بهم تبریک می گویند”!
خدایت بیامرزاد!
محمد ثابت ایمان