سینما و تلویزیونسینمای جهان

نگاهی درون متنی به فیلم اسب تورین، اثر بلاتار

فریز زمان در زمان با زمان بر زمان

نیچه در بستر بیماری پس از ده سال جنونمندی می میرد. مرد گاریچی پس از آن فاجعه احتمالا دست از شلاق زدن اسب بر می دارد و اما سوال بنیادین آخرین فیلم بلاتار این است؛
براستی بر سر اسب چه آمد؟
فیلم اسب تورین، سرنوشت غم انگیز و دهشت بار خانواده کوچک دو نفره ایست، با روایتی سکوت واره و موسیقی اعجاب انگیز “میهالی ویگ” در کلبه ای متروک، دور افتاده از انسان معاصر نامتمدن، گرسنه و مفلوک، در بادی که یارای ایستادنش نیست، بدینسان چیزی درون روشنخانه اتوپیای ذهنی بلا تار  جان می گیرد و به پیش می تازد، در اعماق یک ویرانگری محض، گستردگی یک تاریکی نامعلوم‌ پهن شده به وسعت چهارده میلیارد سال و یک دیستو پیای امکان یافته، درباره انسان تا دندان مسلح و عاجز از سیر کردن خودش، درون لابیرنت انتزاع، سترون و بدون عشق با انگشتی مایوس بازگشته از آسمان.
مثالی سایه وار از غار افلاطونی، شاید اینبار در دهکده ای مک لوهانی، فرو هشته در جغرافیای مجارستان و اکنون با حضور دو پیکره خاموش،  مردی و زنی سترون، اما نه در آغاز بهشت، که در انتهای درک هستی تمام آلودگی‌ این سیاره تاراج شده، در برهوت بادهای ناتمام، در فریاد استیصال بشری در حال خروج از خونریزی زهدان مرگ، آنی که حتی نمی تواند حتی با چند سیب زمینی بی مقدار سیر شود. این پایان فرگشت ماده و فرگشت اوست! پس حالا به تمامیت خود گیر می کند و نفسهایش به شماره می افتد و در پایان، در نا امیدی غبارآلودی در پی امیدی، مغاک انسان بودن را با تمام صلیب های همیشه نا کارآمد تاریخ بدوش خود به جلجتای فراموشی و تاریکی می برد تا بیابد و نمی یابد، زیرا نجات دهنده هیچگاه نبوده است، پس نا امیدانه تر باز می گردد به مغاک خانه، خانه خانه خانه خانه،
ویران، سرد، تاریک، بدون معنا و بدون عشق
زیرا نجات دهنده پیش از این خود در گور خفته است، زیرا نجات دهند هرگز خود نبوده است !
انگشت نجات دهنده مسئولیت را به تمامه بلعیده است! زن هست، مرد هست، اما امکانی برای تعامل میان آندو نیست، امتناع اسب از خوردن، زمین پاسخی نمی دهد، تاراج زمین پاسخ بی محابا ی مرگ را پیشکش کرده است، همه چیز هیچ کاربردی دیگر ندارد، پنجره، در، دیوار، میز، سقف و زمین نیز همچون آسمان کارکردی ندارند!
ابژه سوژه را بلعیده است.
واقعیت، نیست و گم و گور شده است.
واقعیت کجا رفته است؟
آیا زمین با خودش می جنگد؟
بلاتار در اسب تورین نا امیدی چنین کانسپت پیچیده دهشتناکی را امیدوارانه سینمایی می کند، با عناصری کلیدی چون:
خانه، چاه، باد، اسب، آتش و چند سیب زمینی
بلاتار در آخرین فیلم خود در حال وداع با فیلم سازی است. باد، عنصر غالب کل فیلم و هشدار متلاطمی برای خونریزی این زهدان ناکار آمد تصادفی است. زمین در اعتراض است، و گویی هر دم دهن باز کرده و اسب و خانه و پدر و دختر گرسنه را یکجا خواهد بلعید. جز یک بخش کوتاه کمتر گفتگویی در کار است، او در تمام سی و پنج پلان “لانگ تک” فیلم سیاه و سفید شاعرانه خود که با قابهایی بشدت زیبا طراحی شده،  تنها سکوت می کند. سکوت او سکوت آسمان است، سکوت انگشت افلاطون است. مکث ها ی دوربین فرم محض هستند و فید های سیاه ما را به درون تو در تویی فیلم نمی برند، بلکه می مکند. و تنها در یک سکانس می شنویم و آن هم مانیفست فیلم را و دوباره سکوتی سهمگین در یک مغاک فراگیر و رو به رشد، این همان به تمامه نگاتیو جهان مدرن است که از پس دو تاریکخانه اصلی پوزتیو شده،
نیچه و مارکس؟ و ما به تماشای چه نشسته ایم، مغاک نیچه یا پرولتاریای مارکس؟
این سکوت همان سکوت نیچه پس از شلاق خوردن اسب در تورین و جنون ده ساله او در پس آن جمله وحشتناک است؟
مادر من یک احمقم؟
این سکوت دهشتناک سکوت” مارکس” در پس کارگری است که بقول ” آرنت ” انسان زحمتکش نام دارد و چگونه جهان را نجات خواهد داد؟
آری، کسی که خود فاقد جهان است چگونه جهان را نجات خواهد داد؟
آیافیلم بلاتار درباره سنتز انسان معاصر است که در پس سالهای پشت، تز و آنتی تزش را هر دم در نابودی خانه اش یعنی سیاره زمین از دست داده است؟ و حالا تزی برای  نجات از این فلاکت تاریخی ندارد؟
آیا حماقت، سنتز انسان معاصر است؟
فریز زمان فیلم، نزدیکترین زمان به وضعیت خطی است و بلاتار سعی می کند، با فریز زمان واقعی، سینمای دلخواهش را تبیین کند. لانگ تک ها داستان را به پیش می برند، اما زمان بیرون داستانش نیز، در حال عقب گرد است و شاهکله بی داستانی فیلم را نیز بر مدار خود می چرخاند و می پیچاند. این زمانی به عقب باز می گردد زمان داستان است. سیب زمینی ها نماد خوراک بشریت در حال انقراض و تباهی اند.
اینجا، نماد، نشانه، سمبل و المان در فیلم بلاتار یکی شده اند. او از هولناک ترین های این سیاره در پیدایش اسباب بازی بزرگی بنام سینماست.
دست بردن در هیروگلیف سینما باعث پیدایی دستور زبان جدیدی  در آن می شود. همه چیز از نخستین امتناع اسب آغاز می شود، از نخواستن، نخوردن و نه گفتن به زندگی و پایان امیدواری واهی، چاهی که می خشکد گویی اتمام حیات کل سیاره را فرمان می دهد،  بدینسان دختر نماد سترونی عشق و پیرمرد‌ نماینده تمام و کمال چهار وضعیت انسان معاصر می شود؛
انزوا، تنهایی، پوچی، خودکشی
رویایی سیال در اقیانوس پهناور پیرمرد “یانوش” به باد انجماد رفته است و او خیره در این رویای مغاک شده، دیگر نه خوراکی برای وجود داشتن دارد، نه همسری برای جفت شدن و نه تکثیری، که تنها دخترش نیز تنهای تنهاست. مطابق معمول تمام فیلم های او، اسب تورین نیز با ضرب آهنگی کند و بدون هیچ گفتگویی، مخاطب ر ا به مکاشفه این لابیرنت شاعرانه به هم پیوسته ویرانگر و زیبایی شناسانه می برد،
همچون تانگوی شیطان و هارمونی های ورکمایستر، نفرین، مردی از لندن و حتی آشیانه خانوادگی، تک گویی کارکرد خاص خود را دارد، تک گویی مرد همسایه بسان مانیفست فیلمساز، اوج بار دراماتیک در یک درام بی درام است،
این همان جهان بینی خاص فیلمسازی بلاتاراست.
حالا دیگر سکوت، سکون، آرامش و زمان فریز در فیلم هایش امضای محکم او به حساب می آیند،
ایا فیلم درباره اسب است؟
درباره اسب است؟      نه!
اما فیلم “اسب تورین” درباره اسب نیست!
درباره بازگشت ساکت هفت روزه جهان به عقب گردی مستاصل است. با فقدان بزرگترین موتور محرکه انسان که حالا نیست، یعنی عشق،
امتناع اسب به امتناع حیات می انجامد و انسان درون این امتناع،  تاریکی را به تمامه تجربه می کند، نشانه ای از یک خودارضایی همگانی؛
گرسنه بدبخت مفلوک بیچاره.
فیلم برای بشر امروز بیش از هشدار است.
هشداری، برای تامل در تاریخ، در گسست های تاریخ، در ماندن، در ستون شکسته فقرات تاریخ ماندن. برای سکوت، برای سکون، برای آرامش، برای احمق نبودن، برای تکثیر حس عشق، توانایی دریافت عشق و تفکر در همه این مفاهیم منقبض شده، برای فهم مفهوم” هیچ “و نسبت آن با همه چیز . هیچ … !  این نیستی که همیشه هست.

مانی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا