شعر و نویسندگی

مدیریت شهری؛ بایدها و نبایدها …

الاکلنگ قدرت یا سرسره ی خدمت؟

محمد ثابت ایمان
مدیریت شهری:

گفتیم تعادل بین انسان و طبیعت را فرهنگ تعریف می کند. برآیند رفتار  فردی و جمعی ظهور یافته در  اتمسفر زیست انسانی.
در طول سال های گذشته، یکی از مهمترین متغیرهای اثرگذار بر فرهنگ ملی، سیاست و اثرات مخرب آن بوده است.تلاطم سیاسی در انسان ایرانی به عدم اعتدال در رفتار فردی و جمعی (فرهنگ) انجامیده و محصول آن به طور مستقیم بر طبیعت و محیط زیست او اثر گذاشته است. جایی که به تبع آن اقلیم و سرزمین، دچار نابسامانی در رفتار شده است.
طبیعت و فرهنگ لازم و ملزوم یکدیگرند. بدون تفکر در طبیعت امکان درک فرهنگی برای هیچ ملتی ممکن نخواهد بود، بدون درک فرهنگی نیز، پاسداشت طبیعت، غیر ممکن است.
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم
بر هم خوردن تعادل بین فرهنگ و طبیعت ما را به شناخت یا برداشت محیط زیست از آن رسانده است. جایی که فقط در آن  زندگی می کنیم (مصرف کننده) نه تصور جایی که جزئی از آن یا برآمده ی از آن هستیم. این برداشت با مدرنیته و مظاهر آن همراه شده و جایی به طبیعت آسیب وارد شد که ریشه ها به فراموشی سپرده شد و پیوند های نامتقارن، محصول عقل مدرن در ادامه ی پذیرش نظم حداکثری، بر سرشاخه های درخت هویت، نمایان شدند. همان ظاهر چهل تکه از هویتی که امروز در شهرها به واسطه ی جهل و ناتوانی مدیران سیستم ها در درک درست از طبیعت، مبتلابه آن هستیم، معلول چنین نگاهی است. شهرسازی، مبلمان شهری، سراسیمگی رنگ و فرم، جنس های نامتجانس با بوم فرهنگی شهرها، و … وقتی عظمت فقدان این نگاه در مدیریت شهرها آشکار تر خواهد شد که بر اساس سند چشم انداز به دنبال تحقق مدیریت واحد شهری هم باشیم. یعنی خدای ناکرده بخواهیم برای بهزیستی، نظام آموزشی، بهداشت و درمان و نظم اجتماعی و … نیز تصمیم گیرنده باشیم. آن وقت مشاهده می کنیم که پیش از این ها چگونه با ندانم کاری  در انتخاب الگوها و نظام مصرفی روزانه، تعادل فرهنگی خویش را (طبیعت) بر هم زده ایم. (برای درک اثرات مخرب نظام مصرفی وارونه ی امروز، کافیست به آنالیز پسماند شهری در ظهور ظرف های یک بار مصرف (در مقابل درخت)و نحوه بسته بندی های خوراکی در مصرف بی رویه کاغذ و کارتن( با منشاء درخت)، کمی تامل و تفکر داشته باشیم). وقتی سخن از نابسامانی جمعی در سیاست می کنیم تنها به بحران های کلی نظیر جنگ و تحریم و … توجه نداریم. مثلا! شهر را شهرداران و شهرداران را شوراها و شوراها را شهروندان انتخاب می کنند. سال ها این مهم، معلول یک نظام دوقطبی ناقص بوده که به هیچ عنوان از منظر تدبیر احوال قوم، به حضور مدنی خویش  و مردم توجه نداشته است.
ما هر چهار سال یک بار با الاکلنگی از تمنا و شهوت قدرت روبرو هستیم که شیفتگان قدرتش بر تشنگان خدمتش چربیده و محصول بالا و پایین شدن هایش، به پرواری ذی نفعان و شهربندان شهر انجامیده نه سیر تکاملی شهروندان(فرهنگ) و شهر(طبیعت).
مدیریت شهری در این ابتذال فرهنگی خودساخته اسیر مانده و به تبع آن، دسته کشی در راس هرم (شوراها) در بدنه ی شهرداری ها نیز به شدت دچار رسوب رنگ و طیف و گروه و دسته و خانواده شده است. به‌حدی که گاهی زبان رسمی و سازمانی سیستم با این عوض شدن ها تغییر کرده و به هیچ عنوان خط فرمان مدیریت در شهرداری ها تابع  قاعده ی فرمانبرداری از پست و جایگاه تعریف شده ی سازمانی نیست. دقیقا و تنها و تنها قدرت در شهرداری ها تعیین کننده ی انجام یا عدم انجام کارهاست. قدرت هم به طور مستقیم از میزان منفعت طلبی فرد یا گروه اثر می پذیرد. و به هیچ عنوان تابع شرایط عادی پست و مقام و ارتقاء و … نیست. یعنی ما هر چهار سال محیطی برای کسب منافع  گروهی در داخل شهرداری ها فراهم می کنیم که مهمترین  هدف و کارشان جذب  مال و سرمایه از شهر و مردم است. قانون نانوشته ی درآمدهای ناپایدار شهرداری ها و نگاه ابتر مدیران به فرهنگ و طبیعت نیز به این حقیقت یاس آور کمک کرده است. نتیحه؛ سرمایه های فردی و اجتماعی مردم آسیب دیده و مرزهای اعتماد و مشارکت فروریخته و سرنوشت مردم در شوراها با ماکتی از حضور به اصطلاح مدنی نمایندگان مردم رقم می خورد. (شبح شورا نه شبیه شورا).
در این فرآیند تکراری چهارساله، منافع عمومی و بیت المال در دستان یک کمیت کم شده، دچار خدشه و آسیب می شود. این نظام رفتاری چون علتی بزرگ بر جان سایر فرآیندهای شهر افتاده و محصولش می شود تمدن و فرهنگ ناایمن و ناباروری که شهرنشین بی تفاوت و مصرف کننده، یا  شهربند منفعت طلب و سرمایه ی اجتماعی کش تولید می کند. این گردونه ی معیوب رفتار در جامعه می چرخد و به قاعده ی نظام علت و معلولی، به زایش هویتی تن می دهد که ناشناخته، ناایمن، بی پروا، ناصادق، و ناراست است. جالب آن که از دل این هیاهو به قاعده ی همان مشارکت، دوباره به دنبال تعیین کنندگان سرنوشت مردم در مدیریت فرداهاییم.
غافل از آن که؛
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کی نور چشم من، به جز از کشته، ندروی!
ادامه دارد …

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا