مدیریت و برنامه ریزی فرهنگی

مدیریت شهری؛ بایدها و نبایدها

فرهنگ طبیعی یا طبیعت فرهنگی

محمد ثابت ایمان
مدیریت شهری:

چهار ضلع موثر در مدیریت شهرها در نهایت به انسان(فرهنگ) و شهر (طبیعت)ختم می شوند. یک سو شهر و داشته های؛ آب، هوا، خاک، موقعیت جغرافیایی، دسترسی ها و هر آن چیز ناب و بکری که در قاب ویژگی، می توان از آن به مزیت رقابتی یاد کرد. آنچه به عنوان تعلق نظیر؛ کویر، دریا، رود، کوهستان، جنگل، با منشاء طبیعی در استناد به عین ذات، به دست آمده و متعلق به شهر است، نظیر؛ زبان، هویت های انسانی، آیین ها، سوغات، صنایع دستی، زیست بوم، غذا، موسیقی، لباس، به طور خلاصه میراث کالبدی و معنوی، در کنار ساختارها و زیرساخت هایی که با منشاء فرهنگ، محصول تحمیل اراده ی انسان بر طبیعت شهری می شوند؛ مراکز اقتصادی، فرهنگی، درمانی، ورزشی، رفاهی تفریحی، سیستم های حمل و نقل، اتوبان ها، پل ها، زیرگذرها، بناها و …
در سویی دیگر انسان قرار می گیرد. انسان شهری که بر اساس فرهنگ، با پدیده های اطراف خویش عمل خواهد کرد. در این دوگانه برخی طبیعت را آفریده ی اول و فرهنگ را آفریده ی دوم می دانند.(هردر) معتقدند طبیعت را خداوند و فرهنگ را انسان  آفرید.
در طول سال های گذشته منشاء رفتارها از طبیعت به سمت فرهنگ سوق داده شده و ما بیش از آنچه که طبیعی رفتار کنیم به سمت رفتار منتج از فرهنگ رفته ایم. به نحوی رفتار فرهنگی در برابر رفتار طبیعی از نوعی تصنع برخوردار است. آنچه امروز می بینیم، معلول فرهنگ ماست نه طبیعت ما. رفتار فرهنگی اینجا الزاما به مفهوم رفتار مطلوب نیست. بلکه اشاره به منشاء رفتار دارد. در یک کلام آنچه ما را امروز ما کرده است، همان فرهنگ ماست.آنچه امروز هستیم.
برآیند رفتار انسان بدون‌فرهنگ، انسانی با زیست طبیعی و دست نخورده و بکر است.
در مراوده ی فرهنگ و طبیعت، غلبه با فرهنگ بوده، به طوری که؛ جامعه از حالت طبیعی خویش خارج شده است. وقتی می گوییم به سمت فرهنگی، یعنی رفتار ی که منشاء انسانی دارد.
در این غلبه ی فرهنگی، از یگانگی به دوگانگی با طبیعت رسیده ایم و این مهمترین نابسامانی، در زندگی اکنون ماست که هویداست.
به قول سهراب؛
” روزی که دانش لب آب زندگی می کرد،
انسان در تنبلی لطیف یک مرتع، با فلسفه های لاجوردی خوش بود// در سمت پرنده فکر می کرد// با نبض درخت، نبض او می زد// مغلوب شرایط شقایق بود// مفهوم درشت شط// در قعر کلام او تلاطم داشت// انسان در متن عناصر می خوابید// نزدیک طلوع ترس بیدار می شد// اما گاهی، آواز غریب رشد، در مفصل ترد لذت می پیچید.// زانوی عروج خاکی می شد// آن وقت، انگشت تکامل، در هندسه دقیق اندوه، تنها می ماند” …
انگشت تکامل، همان آواز غریب رشد است. غلبه ی فرهنگ مدرنیته بر طبیعت. نتیحه ی نپذیرفتن نظم موجود در هستی و حرکت به سمت نظم مورد نظر. طبیعتی که به قول صاحب کشاف آنجا که به عین ذات استناد می کند، خود حقیقت است. عبور از نظم حداقلی غیر قابل قبول و رسیدن به نظم حداکثری مورد نظر. سیری از درک نبض درخت تا پیچش آواز غریب رشد در مفصل ترد لذت و تنها ماندن در هندسه ی دقیق اندوه به جا مانده. آنچه تا اکنون از نتیجه ی جهل، سلیقه، نفس، شهوت، خودخواهی، سلطه جویی و خودکامگی خویش در شهرهایمان ساخته ایم، نه از روی رفتاری طبیعی و قابل استناد به حقیقت بلکه از سلطه ی فرهنگی ما نسبت به طبیعت است. همان کثرتی که برای درک ذات باید دوباره به بی رنگی مالوف ازلی خویش برگردد.
آن جا که :
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
آنجا که ؛
ز فکر تفرقه بازآ تا شوی مجموع
به شکر آن که چو شد اهرمن، سروش آمد
اکنون باید آنچه ما به آن عمل می کنیم(فرهنگ فعلی) را به آنچه باید به آن عمل می کردیم (فرهنگ مطلوب)تغییر دهیم. تا آشتی فرهنگ با طبیعت به عنوان نخستین گام  تغییر اتفاق افتد. در این آشتی هویت دوباره ی ما خودش را آشکار کرده و انسان معاصر به تعادل در رفتار خواهد رسید. در غیر این ما به قول آن دوست یک پا در حوض آبی  سنت و یک پا آویزان برج نساخته شده ی میلاد، در عدم تعادل رفتار خویش به سر خواهیم برد. آنچه ما را به هویت چهل تکه ی امروز رسانیده، عدول از  شاخصه های فرهنگ انسان ایرانی است. فرهنگی که در پایه ی ارزش های قومی ملی و دینی برای طبیعت و داشته های آن حرمت قائل است. خودش را جزئی از آن می داند و در یگانگی فرهنگ و طبیعت به دنبال نوشدن های درست حیات انسانی است. جایی که باید پای حکمت در علوم انسانی به مدیریت شهرها باز  شود.
در این مهم  دقیقا به آن بخش از رابطه ی فرهنگ و طبیعت کار داریم که با نادانی یا کج سلیقگی، دچار تلاطم و بی ثباتی طبیعت می شود. تلاطمی که محصول عدم توجه به ژرف ساخت های فرهنگی یک ملت است. جایی که ریشه ها و درونیات انسان ایرانی می داند، هم باید طبیعت را پاس بدارد و هم به قاعده ی زندگی یعنی تر شدن پی در پی، به دنبال طعم نظم حداکثری پایدار در برخورد با آن باشد.
تعادل فرهنگی یک ملت تنها در تعادل با تاریخ و اقلیم  آن ملت به دست می آید.
مدیریت فرهنگی شهرها، بازی با واژه و عبارات و تصاویر نیست. بازگشت به خویشتن جامعه است. به همان ضمیر ناخودآگاه جمعی. آئینه ی فطرت!
جاییکه ضرورت حاکمیت صرف فرهنگی در انطباق با طبیعت، به معنای درست خویش نزدیک می شود.
ادامه دارد …

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا