شعر و نویسندگی

هویت در اسارت ساختار

جامعه ای که شهروند ندارد، شهر نخواهد داشت!

محمد ثابت ایمان
دکتری زبان و ادبیات فارسی:

به بهانه چهارم بهمن، تولد فیلسوف معاصر، داریوش شایگان!
((برای داشتن دموکراسی باید ذهن‌ها نیز عوض شوند، باید ذهن‌ها نیز قوانین بازی را بپذیرند. ابتدا باید مدارا را آموخت و سپس به اعتراض پرداخت، نزد ما، اعتراض و مخالفت فوراً به یک امر ناموسی و غیرتی تبدیل می‌شود. از آنجا که شما یا دوست من یا دشمن من هستید، پس به شیوه قبیله‌ای از یکدیگر انتقام می گیریم. اگر دوست من باشید، باید در کنار من قرار بگیرید. و اگر دشمن من هستید خونتان را می‌ریزم.
البته من با کاریکاتور ساختن از این خصوصیات کمی تند می‌روم. اما باور کنید که اینجا واقعیت‌ها حتی از تخیل هم فراتر می‌روند. هموطنان ما هنوز دارای ذهنیت رعیت‌مآب هستند. هنوز شهروند نشده‌اند، این امر نیاز به زمان دارد، نمی‌توان به نیروی معجزه از تئوکراسی به دموکراسی پرید.
و بعد، دیگر چه بگویم از آداب و رسوم و خلقیات، از این عاداتی که به اعماق روح‌مان چسبیده‌اند. بگذارید توصیف زیبایی را از یک نویسنده آمریکای لاتینی نقل کنم:
آداب و رسوم را، زمان، با همان شکیب و صبر و درنگی که برای ساختن کوه‌ها به کار برده آفریده است. و تنها زمان است که با تلاش روز به روز می‌تواند نابودش کند. با کوهستان نمی‌توان به زور سرنیزه درافتاد)). داریوش شایگان
اشاره به دموکراسی در نوشتار فوق، دلیل پذیرفتن آن نیست. شایگان در این چند سطر به زیبایی تمام در قاب منش حافظ بزرگ، با ایهام و کنایه از آن عبور می کند. به نظر خصلت های ناب انسان ایرانی بعد از حمله ی اسکندر با تغییر در ساختار حاکمیتی ایران بزرگ دچار اختلال می شود. این اختلال قد یک تاریخ سابقه است. مثل عدم توان جابجایی آن کوه در تمثیل شایگان.
سعدی هم می فرماید :
” سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران ”
گاهی به مزاح می گویم حتی به روزگاران.
تاریخ گواه دیگری نیز بر این حقیقت دارد. نامه ی ارسطو به اسکندر.
این نامه هویت اصلی ارسطو در پرداخت سلطه را می رساند. دقیقا در برابر مدل دیکتاتوری حکیم افلاطونی.
به واژه ها دقت کنیم. حکیم !!! همان فرزانه  که شایگان در ۵ اقلیم حضور مورد اشاره قرار داده و بدنبال معرفی آن است. از نظر این قلم ۵ متغیر بر هویت انسان ایرانی اثر می گذارد.  اسطوره، حوزه تمدنی، شاه، جغرافیا و دین. مسیر این ۵ متغیر در شاهنامه روشن و آشکار است. ما در بهترین حالت بعد از ظهور کوروش، تنها در حوالی قرن دوم و سوم توانسته ایم به الگوی این حقیقت با ظهور بایزید بسطامی در پیوند سرشاخه های درخت هویت ایرانی با دین خاتم برسیم. بعد از او قرن چهارم فردوسی، پنجم سنائی و هفتم عطار و در ادامه شاخه های سترگ این درخت ما را به سعدی و مولوی قرن هفتم و حافظ قرن هشتم می رساند تا در استمرار حکمت ملی در قرن حاضر با سپهری به نمود خویش سلام دهد. انسان ایرانی در قاب کلام حافظ به‌عنوان رند نظر باز است. گمشده ی هویت چهل تکه ی ما، حکمت ملی است. فرهنگ زاییده ی این حکمت است. میل ایرانیان اصیل به کوه آبه های فرهنگ ملی در شعر در حقیقت از میل ضمیرناخودآگاه آنان به جستجوی حکمت است.
مولای متقیان علی (ع):
“حکمت؛ گمشده ی مومن است”
این را از ما در طول زمان گرفته اند. ما تا به معیارهای مکتب عشق باز نگردیم امکان ظهور انسان ایرانی در قاب شادی، رادی، آزادی فردوسی را نخواهیم داشت.
این حقیقت کوشش می جوید و روشمندی حضرت عطار. خارج از این توان حضور در مدنیت های نارس دموکرات، یک برداشت استحمار ظاهری از فرهنگ‌ است.
دموکراسی به مفهوم حضور فرزانگان حکیم در هر سطحی از جامعه را باید همان الگوی دیکتاتوری حکیم افلاطونی دانست. در غیر این جامعه در بی خردی اکثریت، به گوسفند وارگی اجتماعی مبتلا خواهد بود. آنچه می بینیم، فاصله ما تا حکمت ملی است. خرد؛ مهمترین مسئله ی این مکتب است. مدارا محصول آن. تنها خرد توان پذیرش نور الانوار را برای چشم جان بین بشر دارد.
” خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری ”
جان بینی مبنای جهان بینی و جهان بینی میل به دیگر بینی است. دیگر خیرخواهی؛ نتیجه مکتب عشق است.
” و عشق تنها عشق، تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس”. سپهری
” عبادت به جز خدمت خلق نیست” سعدی
اینگونه بودن با مفهوم دموکراسی در شکل بی خردی جامعه در تضاد است. ا
“اکثرهم لایعقلون” قرآن دقیقا به این حقیقت اشاره دارد. همان ظهور های نارسی که ناصر خسرو در قبال آنها می گفت :
“خداوند پیامبران را به شبانی رمه ی ملت فرستاد! ”
الگوی انسان ایرانی بر اساس مهندسی ذهن فردوسی شاه پهلوان و نمود آن کی خسرو است. انسان ایرانی بدون سلاح خرد و با نگاه نیم بند مهر، در جستجوی راز کائنات به دنبال تراژدی رستم و سهراب در شاهنامه جاماند.
نیمی رستم شدیم و نیمی سهراب. آن وسط هم به آتش انفعال عقل جزئی درگیر.
هیچ گاه رد فردوسی بزرگ را تا ترسیم شاه کی خسرو نگرفتیم تا به مفهوم عدم تعلق او به قدرت برسیم. اینکه او چگونه همه چیز را رها کرد و آز مادر همه ی زشتی ها را کشت تا قلندر قرن هشتم در تکمیل این سیر بگوید :
” غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است”
ما گمشده ی اخلاقیم. شاه در مفهوم حکمت ملی ما بعد گیتوی پروردگار بر زمین است. این حقیقت متصف به ذات کمال مطلق در مکتب عشق نیز شاه نام می گیرد.
” که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم”
خارج از این چیزی نمی ماند برای گریه کردن بر مزار  صاحبان تکرار مستمر عقل جزئی روزگاران عادت محسوس.  واگرایی اجتماعی امروز ما نتیجه عدم تربیت ما در نپرداختن به ارزش های مکتب عشق است. آدم بدون تربیت نمی تواند شهروند باشد. او تنها یا شهرنشین است یا شهربند.
پس مدن یا مدینه و شهر هنوز در پارادایم حداکثری جامعه بر صداق الگوهای معرفت شناختی ما از خرد تشکیل نشده است. تشکیل نشده، ما به دنبال کدام استحمار از مفهوم دموکراسی، در پوشش همان استعمار معمول می گردیم.
” چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید!”

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا