فرهنگ و رسانه

معنا در هویت _ هویت در بی معنایی

( آنچه می بینیم _ آنچه، خواهیم دید)

محمد ثابت ایمان
دکتری ادبیات و زبان فارسی_مدیریت شهری:

از پاگرد خستگی های به اوج نرسیده ی کبوترانه های چاهی خیال آرزو، تا این جا که من ایستاده ام، راهی است که تنها تشویش ناودان های به گل نشسته ی باران های کویر می دانند و رهگذران تنهای بی چتر کوچه های بن بست اشتیاق و تصنیف های ناشنیده ی زیر باران هایش. کنار دست بافته های سنت از تب ترسیم دست نقاشانه ی هنرمند ایرانی، آن سوی شرم  و خستگی ناتمام دیوار بلند هویت، از ماندن در برابر بادها، همان کاهگلی نجابت و آجری رو به آفتاب های همیشه، همراه گلیم و جاجیم آبرو و سجاده ی نیاز و نماز، تصاویر درهم و برهمی بر چینه دان ناباوری لحظه ها نشست. هر چه گشتم تا تناسب دست معمار را پیدا کنم، به جایی نرسیدم. مادرم همیشه هنگام شستن کماجدان عافیت در مطبخ آبرو می گفت: مادر! داخلش را باید خوب شست، سیاهی بیرونش از رنج نرسیدن هاست. به تیمم خاکی دلخوش خواهد بود. آنچه باید سفید بماند و باشد، همان درون است.
دور و بر خودم را در هویت چهل تکه ی آرزو رچ زدم، چیزی نیافتم که شکل من باشد. چیزی که بشود بر بالای سرش ایستاد و یک دم آواز آستان جانان شجریان را در آن زمزمه کرد. اسمش را هژمونی فرهنگی نمی شود گذاشت. یک بی سلیقگی در ارائه هنر به پول صرف یک وعده شام بی وعده ی این روزها.
هنر برای هنر یا هنر برای مردم یا هنر برای …
رهبر کره شمالی در کنار پوتین به همراه حاج قاسم، تداعی گر کدام تحلیل نایافته در ذهن مخاطب دچار کثرت خواهد بود آن هم در بوم ناشمار هویت ملی و تمدن ۷ هزار ساله ی سیلک. این یک کلاژ معنادار است. صرف نظر از تجزیه ی عناصر سازنده ی این عکس باید گفت که ترکیبش نیز هم  در دچاری توهم و ایهام و ابهام جا مانده و معلوم است که راه به جایی نخواهد برد. فرهنگ با تکه های هویتش فرهنگ می شود. در سرگردانی انسان معاصر، این هویت فرهنگی اوست که دچار تکثر و پذیرش های نامتجانس می شود. حالش خوب نیست چون نمی داند از کجا آمده و در کجا ایستاده و اصلا قرار است که به کجا برود.
پاشنه ی نجیب هویت که پیچ بخورد، باید به دنبال شکستگی ساق پای  خیمه ی فرهنگ بود. در چنین اتمسفر زیست نابهنگامی، ورشکستگی عناصر اقتصاد هنر، بیش از پیش در بوغ های ناتوانی اصالت جار خورده و از دایره ی قدیم باورهای به اتفاق رسیده، فاصله خواهد گرفت. می شود حال نداری که باید برایش گفت؛ شکر که هنوز زنده ایم !
به قول سهراب:
تکه نانی دارم
خرده هوشی، سر سوزن، ذوقی !

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا