فرهنگ و رسانهمهندسی فرهنگی

هژمونی فرهنگی…

(سلطه ی نرم فرادستان _ خاموشی سرد فرودستان)

محمد ثابت ایمان
دکتری زبان و ادبیات فارسی-مدیریت شهری:

ساختار مدیریت فرهنگی، ادهوکراتیک حلقوی است. نیازمند لولیدن منابع در هم و رسیدن آنها با هم است. رسمیت نمی شناسد. دستور پذیر نیست. از بالا به پایین اداره نمی شود.
به قاعده که سوارش کنی، آرام آرام خودش را می کشد. پای الهام آفریننده اش کم می آورد. در این صورت؛ هنرمند حیات دارد، اما آفرینش نه! بار انجماد این حقیقت، بر دوش واقعیت جامعه می افتد. تنزل سلائق، ابهام هویت به همراه می آورد و بهت هویت، فقر فرهنگی به دنبال خواهد داشت. طول می کشد تا دوباره های حواسی جمع شده و بر قاعده ی تر شدن پی در پی لحظه ها، به راه افتند. روزی در اوج های نارس کار فرهنگی، دوست شفیقی داستانی را برایم تعریف کرد از سرنوشت اهالی موسیقی. نامش رضا بود. با دعوت در ارکستر ملی، جهت انتخاب خواننده، جز ده نفر برتر ورود پیدا می کند.
علی رضا قربانی و آقا رضای قصه، با هم در خواندن، مورد تفقد استاد آواز ایران، شجریان قرار می گیرند و برای ارکستر انتخاب می شوند. بعد از مدتی پدر رضا از دنیا  رفته و او برای حفظ خانواده به اصفهان باز می گردد. بعد مادر و …
می گفت  بعدها چند باری پیگیر آن اتفاق شدم و در خصوص نتیجه ی انتخاب خودم پرسیدم، اما جواب درستی نگرفتم.
روزگار، رضای جا مانده از کاروان هنر را تا اعتیاد و کارتن خوابی پیش می برد. و ماجرا برای او می شود، جنگ اراده از میان سیاه چاله های ناامیدی فردا.
حالا در دفتر نشسته بودم تا او را ببینم. آمد ! به کل از نرم زندگی فاصله داشت  با وجود آن که موج امیدی در چشمان حضورش می دوید. دوستان بهتر از آب روانی  داشت که به او شعر داده بودند. چند تراکی آماده کرده بود. برنامه به مجوز و رونمایی آلبوم رسید. از آن ماجرا سال ها می گذرد. چندی پیش صحبت از ازدواج و تشکیل زندگی می کرد. اینکه درس موسیقی می خواند. و از آنچه هست راضی است. به قول امروزی ها و خودش، من یک تراک بیشتر عقب نیستم. یکی که دیده شوم. آه! امان از این دیده شدن و سیستم پیچیده ی آن.
گاهی صدایی از لابلای جرز بهم فشرده مجاز از او می شنوی. کلاس هم دارد. و اجراهای نیم بندی که در این تکاپوی ناهماهنگ سلطه ی فرهنگی، بعید است آن طور دیده شود که باید. رضا اکنون آن رضای قدیم نیست، رتبه ی مشترک با  برخی از اهل هنر ندارد. طبقه ی اجتماعی اش عوض شده. چون کشتی ارباب هنر را، تایتانیک ساخته اند.
البته خودشان آن قدر در آن اثر ندارند.
اگرچه تقدیرشان گاهی دمی می جنباند.  پدیده ای به نام استعمار فرهنگی هنری، اتفاقی به نام رستم وارگی، امکانی شبه مافیا، بر آسمان این همه سایه افکنده.
یا تو وارد بازی گلادیاتورها می شوی یا مجبور به انزوایی. یا نتیجه ی تو باید مال ما باشد یا نباید باشی. این چرخه، هنوز ادامه دارد.
نامش را اقتصاد چلاق یک طرفه ی فرهنگ گذاشته ام. چلاق از این رو که راه به جایی نمی برد. می توان گفت زایش ندارد.
می توان گفت بر مدار عادت زمانه حرکت کرده و سلیقه را در حدود نیازهایش حفظ می کند. از اینرو هر کسی را به خودش راه نمی دهد. هر کسی را هم به هر قیمت نگاه نمی دارد. تاریخ مصرف عناصرش یا طبیعی است یا بی اندازه غیر طبیعی و نامتعارف.
در این منطق؛ چه شجریان ها که جان ندارند تا دیگر بخوانند!
چه قربانی ها که هنوز نخوانده اند!
چه ظرفیت ها که تن به وارونگی هویت داده و چه بوم ها که حوض نقاشی بی ماهیشان، از طراوت باغ های اطمینان فردا، بی آب مانده.
مدیریت فرهنگی، مدیریت بر قلوب است. جان در فرهنگ ملی ماوای عشق است. قلب محل حرکت و دگرگونی. اگر توانستی بر قلب ها مدیریت کنی، بر قاعده ی حرکت و تکاپوی راه ها خواهی نشست و زایش مستمر فرهنگ را، شاهد خواهی بود.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا